خاطرات شهدا - صفحه 35 از 39 - شهدا مارکت

سبد خرید کوچک

یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم […]

ادامه مطلب

خدایا! می دانم که شهادت گنج ارزشمندی است و نعمت والایی که مخصوص بندگان مخلص و عاشق توست. می دانم که شهادت هنر مردان خداست و می دانم که شهادت ورود در حرم امن الهی است.می دانم که من لیاقت داشتن این نعمت را ندارم! اما خدایا! می دانم که گفتی بخوانید مرا تا اجابت […]

ادامه مطلب

به روایت احمد کریمی جبلی؛ همرزم در واحد اطلاعات سپاه سوسنگرد ؛ وقتی رسیدیم سوسنگرد، یک راست رفتیم مقراطلاعات. آقامهدی به همه نیروها معرفی ام کرد و بعد اسم و فامیل تک تکشان را گفت تا زودتر هم رزمان جدیدم را بشناسم. به قدری خونگرم برخورد کردند که غربت و دلتنگی یادم رفت… آقامهدی هر […]

ادامه مطلب

من توی مقر ماندم؛بچه ها رفتند غرب، عملیات.. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم. یک شب زنگ زد و گفت «به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کردن، اگه تحریکشون کردن که بیان منطقه، اگه پشت جبهه […]

ادامه مطلب

یک ماه از مفقود شدن ابراهیم میگذشت.هیچکدام از رفقای ابراهیم حال و روز خوبی نداشتند.هــر جــا جمــع میشــدیم از ابراهیــم میگفتیــم و اشــک میریختیــم.برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارســتان رفتیم. رضا گودینی هم آنجا بود. وقتی رضا را دیدم انگار که داغ دلش تازه شده، بلندبلند گریه میکرد. بعد گفت: بچه ها، دنیا […]

ادامه مطلب