یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه. چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم […]

ادامه مطلب