خاطرات شهدا - صفحه 37 از 39 - شهدا مارکت
تمامی سفارشات با ضمانت کیفیت بالا ارسال خواهد شد، با خیال راحت سفارش دهید

سبد خرید کوچک

نمیدانم چه کار کردی که اینقدر راحت در دل مردم جا باز کردی که فارق از هر اعتقاد و مذهب و حذب و جامعه ای عاشق تو شدند. همچون مولایمان حسین(ع) بی سر به شهادت رسیدی و من یقین دارم تو هم مانند اربابمان امام حسین(ع) فردایی دیگر بدون سر وارد سحرای محشر خواهی شد. […]

ادامه مطلب

با دوتا لندور از اهواز راه افتادیم توی مسیر. قبل از سه راهى ماشین اول را زدند. یک خمپاره بزرگ هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد و آمد تو، ولى خوشبختانه به کسى نخورد، با سرعت همه از ماشین پریدیم پایین تا سنگر بگیریم که ترکش نخوره بهمون، ولی آخرین نفر دکتر چمران از […]

ادامه مطلب

دو رکعت نماز هر موقع بین بچه ها و بسیجی ها حرف میشد و کدورتی به وجود می آمد شهید حسن باقری با صبر و حوصله میگفت: برای این حرف ها نیازی نیست به هم تهمت و افترا بزنید. این حرف ها و تهمت ها فردا باعث تهمت ها و ناراحتی های بزرگتری میشه… اگر […]

ادامه مطلب

بقیه هم رفتند و برنگشتند (خاطرات شهید همت) به سنگر تکیه زده بودم و داشتم روی خاک‌ها پا می‌کشیدم. شهید همت اجازه نداده بود بروم عملیات. به عشق عملیات و خط مقدم روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم. حاج همت داشت رد می‌شد. سلام و احوال‌پرسی کرد. از من سوال کرد […]

ادامه مطلب