سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهید صدرزاده
شهید مصطفی صدرزاده ، شهیدی که حاج قاسم یکبار در صحبت هایشان گفتند: از پشت بیسیم صدای خیلی برجسته و مردانه ای می آمد مثل این داش مشتی های تهران، من ایشون رو نمیشناختم. از پشت بیسیم گفتم به یکی از بچه ها این پسر تهرانی کیه که اومده خودش رو جا داده در بین فاطمیون…. صبح آمدیم گفتم این سید ابراهیم کیه که با صدای کلفت و گنده صحبت میکرد. گفت: ایشونه. گفتم سید ابراهیم اینه؟ من فکر میکردم یه آدم درشت و هیکیلی هست. ولی دیدم یک جوان لاغر و باریک و قد بلند که آدم واقعاً عاشقش میشه و من عاشق سید ابراهیم بودم.
این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و … هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاتـریـن بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله … خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود …
زندگی نامه شهید مصطفی صدرزاده از ابتدا تا شهادت
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده اصالتاً اهل خوزستان و در شهریار تهران زندگی میکرد. مصطفی صدرزاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در استان خوزستان و شهر شوشتر به دنیا آمد. پدر مصطفی پاسدارو از جانبازان ۸ سال دفاع مقدس و مادرشان از سادات هستند.
وقتی مصطفی تنها ۱۱ سا داشت از اهواز به مازندران و پس از ۲ سال به تهران و شهر شهریار نقل مکان کردند و در آنجا ساکن شد.
از همان دوران نوجوانی و جوانی پایه کار مسجد و هیئت و کار های فرهنگی بود. از همان جوان هایی بود که هیچ کس جلودارش نبود تا با عمل به حرف های رهبری بتواند شاید گوشه ای از کار انقلاب را در دست بگیرد. علاقه زیادی به بسیج و یادگیری فنون نظامی داشت همان دوران بود که در کنار کارهایش به تحصیل در حوزه علمیه پرداخت و در مسجد و محل بچه ها و نوجوانان را جمع میکرد و به اردو ها و تفریح و سخنرانی … برای آنان میپرداخت.
ماجرای آشنایی و ازدواج مصطفی صدرزاده هم داستان عجیبی دارد که میتوانید به صورت کامل آن را در کتاب (اسم تو مصطفی است) از زبان همسر ایشان بخوانید و هم بخندید و هم گریه کنید. حاصل ازدواج مصطفی و همسرش ۲ فرزند که یکی دختر به نام فاطمه و دیگری پسر با نام محمد علی بود.
در فتنه ۸۸ مصطفی از خود رشادت های زیادی بر جای گذاشت. در یکی از خیابان ها مصطفی به دست خرابکار ها ضربه ای خورد که تا ساعت ها پیکر زخمی او در خیابان افتاده بود و با زحمت بسیار او را از آنجا خارج کردند.
با آغاز فعالیت های داعش در عراق و سوریه مصطفی بسیار پیگیر اخبار از صدا و سیما و شبکه های اجتماعی بود. ابتدا میخواست با اسم ایرانی به جمع مدافعان حرم بپیوندد که نشد. پس از آن به اسم افغان خود را با هزار زحمت و پاسپورت قلابی ب جمع رزمندگان دلاور فاطمیون رساند تا اینکه پس از مدتی حضور در جمع بچه های فاطمیون به عنوان فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون فعالیت خود را ادامه داد آنقدر شجاعت داشت که یک گردان را مردانه و بدون ترس هدایت میکرد.
سر اناج شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده در تاریخ مصادف با تاسوعای حسینی با اصابت چند تیر و ترکش به بدن مبارکش به فیض شهادت نائل آمد.
متن وصیت نامه شهید مصطفی صدرزاده:
بسمربالشهدای و الصدیقین
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست، سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق ما را انسان خلق کرد.
شکر خدایی را که از میان اینهمه انسان ما را خاکی مقدس به نام ایران قرار داد.
و شکر خدایی را که به بنده پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.
و شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم. از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیتنامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند. زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است. از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشکها و گریههای خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بندهرو ببخشید و از خدا بخواهید بندهرو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش میکنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه،فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت، از دوستان، آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا میکنم بنده حقیر با ببخشد زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شما حتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچههای ما یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضیها نگهداشته نشد و برادارن و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم…
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بیبی زینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلاله حسین(ع) بیاحترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بیبیجان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بیبی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن
و منالله توفیق مصطفی صدر زاده
دوستان با معرفت، هم رزمای بسیجیم!
میدونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا … میگید
چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید،می دونم عاشق شهادتید…
داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم…به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (علیه السلام) برسد نام شما را پیش او ببرم…
چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:
۱- وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم …
۲- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید ، هرگز…
۳- اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید …
۴- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
۵- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.
۶- خود سازی دغدغه اصلی شما باشد.