خاطرات شهدا : شوق شهادت ، قاری شهید محسن حاجی حسنی کارگر

 

شوق شهادت ، قاری شهید محسن حاجی حسنی کارگر
شوق شهادت ، قاری شهید محسن حاجی حسنی کارگر

 

کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند .محسن گفت : کاش منم همراه اونا شهید شده بودم! مامان بهش توپید :زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم!محسن خندید باز گفت :نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره! مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد.انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند. ‼️ تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت. این همه که اینور و آن ور تلاوت می کرد، گاهی بهش حق الزحمه می دادند و گاهی نمی دادند.اگر استخدام می شد دیگر می توانست به فکرازدواج هم باشد.محسن گفت : فردا میریم عرفات.سه روز آینده نمی تونم به شما زنگ برنم.اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم روانجام بدم.چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است. یک جا تاب نمی آورد. مثل مرغ پر کنده هی می رفت توی حیاط دور می زد و باز بر می گشت خانه. دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر می شد. نمی دانست چرا؟همین دیشب با محسن حرف زده بود!نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح…