خاطرات شهدا : شهید حسین خرازی فرمانده ای بی ادعا حسین کوله کوچیکش رو انداخت پشتش و گفت من با شما نمیام بعد از عملیات والفجر ۴ در تهران با شهید خرازی دعوت به جلسه شدیم بعد از جلسه من و حسین و راننده بلافاصله حرکت کردیم به طرف اصفهان. به قم که رسیدیم حدود […]
ادامه مطلبرفتیم بیمارستان و چند روزی پیش حسین موندیم. فرمانده هان رده بالای کشوری هم مثل محسن رضایی و … میومدن بهش سر میزدن، امام جمعه اصفهان هم هر چند روز یکبار میومد و سر میزن به حسین اونایی هم که میدونستن من پدرش هستم دست می انداختن گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. […]
ادامه مطلب