خاطرات شهدا : شهید محسن حججی ؛ سربلند
راوی:رسول فاتحی-همکار شهید
چراغ ها را خاموش میکردند با هم می رفتیم پای روضه سینه زنی سید رضا نریمانی.
هر شب وسطِ های های گریه هایش میزد روی شانه ام:”رفیق!دعا کن منم این طور شهید بشم”؛وقتی از ارباً ارباًحضرت علی اکبر(ع)میخواند،وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر(ع)میگفت،وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس(ع)میگفت،وقتی از بی سرشدن امام حسین(ع)ضجه میزد و حتی از اسارت حضرت زینب(ع).
یک شب از دستش کلافه شدم.بهش توپیدم:”مسخره کردی؟هرشب هرشب دوست داری یه شکل شهید بشی!”لبخندی زد و گفت:”حاجی!دعا کن فقط!”