خاطرات شهدا : پیشنهاد اجباری خوابیدن ؛ شهید رجایی
در جلساتی که بعد از ظهر با معاونان و مسئولان وزارتخانه [آموزش و پرورش] داشت
گاه از فرط خستگی حالت چرت به او دست میداد که مشاهده آن برای دیگران صورت خوشی نداشت.
این امر ما را وادار کرد تا در نخست وزیری در اتاق مجاور کارش که یک اتاق کوچک بود برای او یک موقعیتی ایجاد کنیم که دقایقی استراحت بکند، چون از آن طرف همگاه تا پاسی از شب جلسات او ادامه داشت.
من به دلیل اینکه خیلی با او نزدیک و صمیمی بودم تا ایشان داخل اتاق میرفت که استراحت کند درب را از پشت میبستم. گاهی وقتها به در میزد که آقا من کار دارم! میگفتم:
“کار داشته باشی یا نداشته باشی در قفل است و باید نیم ساعت بخوابی!
“بعد از دو سه روز که دید مسئله خیلی جدی است و من نمیگذارم کسی در را باز کند یک روز آمد و به من گفت: “آقای صابری این بازیها چیه که با من میکنی؟”
گفتم: “در وزارت آموزش و پرورش با شما بودم شما در این ساعت یک چرتی بهتان دست میدهد نیم ساعت تمام کارها را تعطیل کنید و این نیم ساعت را بخوابید.”
البته اول برای ایشان خیلی سخت بود که حتی همین نیم ساعت را هم کار نکنند ولی بعد وقتی اثراتش را دید که در جلسات خیلی سرحال است گفت:
“خدا پدرت را بیامرزد چه راه حل خوبی پیشنهاد کردی!”
با این حال من با عاطفه زیادی که نسبت به ایشان داشتم باز کماکان در را به روی او قفل میکردم چون میدانستم آدمی است که به دلیل تعهدی که دارد و تکلیفی که احساس میکند،
نفس وجود کار برایش وسوسهانگیز است و اگر کوتاه بیایم فکر میکند در این نیم ساعت استراحت کارها تعطیل میشود و دوباره قید خواب را میزند،
لذا در را میبستم و کلید را هم با خودم میبردم.
ایشان هم که عملاً میدید در بسته است و کسی جز من که با او خصوصی و مشاور فرهنگی مطبوعاتیاش بودم کلید ندارد با خود میگفت که حالا که در بسته است بهتر است بخوابم.»