خاطرات شهدا : کار برای خدا خاطره شهید مدافع حرم حجت باقری
میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه.
چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم،
یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد،
وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه؟
دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپارن .
گفتم:
شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم. ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده !من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری…