خاطرات شهدا : شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری پاشو وقت نمازه
با اینکه دو ماه از اتفاقی که برایش افتاده بود, وقتی من را دید فقط گریه میکرد او تعریف میکرد:
که فردی ۳۲ ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم به سبب آشنایی با دوستان ناباب از راه بهدر شدم و ۱۷ سال خدا و ائمه را منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم
و هر گناهی که بگویید از من سر زده است اسم من مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم من را عاق کرده بودند و از خانه خود بیرون کرده بودند.
یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند «حاج مصطفی پاشو وقت نماز است» من بلند شدم و نشستم و خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم,دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت «حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده, پاشو نماز بخوان»
این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست.۱۰ روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم آن جوان میگفت:
محمدرضا آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم و به خاطر توبهام و مالهای حرامی که کسب کرده بودم, تمام زندگیام را فروختم تا مالهای حرام از زندگیام بیرون برود و حقوق ضایع شده را به صاحبانش بازگردانم و حتی برای جلب یک رضایت ۴،۵ بار به مازندران رفتم تا حق ضایع شده را باز گردانم.راوی؛مادرمحترم شهید