پیشنهاد مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند.محمد مهدی با یک تیر دو نشان زده بود:
“سلام بر ابراهیم”.آنچنان تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد.در اتاق کارش سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه نویسی کرده بود.می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست.
به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است.حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا محمد مهدی در آن محاصره، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت.مثل ابراهیم،
او هم فرمانده نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که شهدا زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید سعادت است.شاید خودش را برده بود به سال ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل.با خودش گفت مگر عاشق ابراهیم نبودی؟ مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که سالهاست منتظرش بودی، بسم الله.
ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان.او ماند و معبری زد از بصر الحریر به کانال کمیل.او محمد مهدی مالامیری ست. نامش را به خاطر بسپار، شبیه ترین شهید مدافع حرم به ابراهیم هادی. اما تفاوتی هم وجود دارد، اگر کسی دلتنگ ابراهیم شد، کانال کمیلی در قلب فکه هست که در پی او برود، اما رفقای محمد مهدی در فراقش مامنی جز خانه ی پدری اش ندارند !