با دوتا لندور از اهواز راه افتادیم توی مسیر. قبل از سه راهى ماشین اول را زدند. یک خمپاره بزرگ هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد و آمد تو، ولى خوشبختانه به کسى نخورد، با سرعت همه از ماشین پریدیم پایین تا سنگر بگیریم که ترکش نخوره بهمون، ولی آخرین نفر دکتر چمران از ماشین ومد پایین. توی دستاش یه گل خیلی قشنگ بود. مثل یه بچه نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «کنار جاده دیدمش. گلم خوشگله؟»