خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده

 

خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده در آرزوی شهادت
خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده در آرزوی شهادت

آبان سال ۱۳۹۰ بود, من اهواز خدمت پدر بودم ،ساعت ۱۴ متوجه شدم که سردار تهرانی مقدم و چندتا از نیروهایشان در انفجار موشکی شهید شدند.

شب بود که مصطفی طبق معمول همیشه زنگ زد واحوال پرسی کردیم ولی اون صدای شاد همیشگی را نداشت، وقتی بیشتر ازش جویای حال خودش و بچه ها شدم گفت ما خوییم مامان نگران نباش . گفت: مامان دو تا از دوستام که یکی از آنها همسایه ما بود و شب حنابندانش بود به شهادت رسیدند

خیلی بهم ریخته وناراحت بود .

من سریع بلیط گرفتم و برگشتم تهران، که در مراسم شرکت کنم. زمانی که در مراسم خاکسپاری بودم جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند ومن دربین خانم ها بودم که همه چادر مشکی به سر داشتند ، من کناری ایستاده بودم. به تنها چیزی که فکر می کردم به مادران این دو شهید بود ،که یه دفع یه صدای آشنایی به گوشم رسید. که می گفت :مامان دعا کن که خداوند به من هم توفیق شهادت بده ومن را کنار جواد سلیمی دفن کنن… من یه دفعه برق از چشمانم پرید که مصطفی تو این جمعیت چطور تونست من رو پیدا کنه و چنین دعای از من بخواد . در اون لحظه داشتم به مادرانشان فکر می کردم و چیزی از احساسشون درک نمی کردم ولی الان که دارم فکرشون می کنم با تمام وجودم دارم درک می کنم .

حتی کلمه مادر روی قلبم سنگینی می کند… مصطفی دقیقا در تاریخ آبان ۹۴ یعنی بعد از چهار سال به آرزویش رسید.