خاطرات شهدا : باید از دنیا دل برید ، شهید محمودرضا بیضایی
رشته تعلقات راباید برید درون خودش ،با خودش کلنجار می رفت .برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی خصوصی که حرف می زدیم . حرفهای دلش به زبانش می آمد. هر بار که از سوریه برمی گشت و می نشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن می داد. اگر توی حرفهایش دقیق می شدی ،می توانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل می کند.
آن اوایل یک بار که برگشته بود ،وسط حرفهایش خیلی محکم گفت :”جان فشانی اصلا آسان نیست .”بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیررس تکفیری ها می دویده و توی همین چند متر ،دخترش آمده جلوی چشمش . بعد گفت :”این طوری که ماها آسان درباره شهدا حرف می زنیم و می گوییم مثلا فلانی جانش را کف دست گرفته بود یا فلانی جان فشانی کرد؛این قدر ها هم آسان نیست . تعلقات مانع است .”
من شاهد بودم که محمود رضا چطور در عرض یکی دوسال قبل از شهادتش برای بریدن رشته ی تعلقاتش تمرین می کرد . واقعا روی خودش کار کرده بود . اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی محمودرضا چیزی را به کسی به راحتی می بخشید ،داشت رشته ی تعلقاتش را می برید ؛ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بود