ماجرای طنز لال شدن شهید هادی ذوالفقاری
یکی از دوستان قدیمی با کت و شلوار خیلی شیک آمده بود دوکوهه و می خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب!
سر تا پای این رفیق ما خیس شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.
هادی با چهره ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن. این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.
شب وقتی توی اتاق ما آمد، یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می زد!
شهید ذولفقاری
اخی چقد بامزه بر عکس نظری ک دیگران دارن اکثر شهدای ما خیلی شوخ طبع بودن
hasan1377
دقیقاً… شهدا خیلی هم با صفا و خوش بودن.
امیر
عالی بود
محمد
دست منم بگیر آقا محمد هادی
علی رضا لشگری
بنازم به اینهمه فراست و زیرکی
کوچیکم آقا هادی
گاهی وقتا باید شوخی رو از شهدا یاد بگیریم