خاطرات شهدا : دع کن شهید بشم ؛ شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی

 

دعا کن شهید بشم ؛ شهید محمودرضا بیضایی
دعا کن شهید بشم ؛ شهید محمودرضا بیضایی

 

محمد داشت با دخترم صحبت می‌کرد و من همزمان صحبت‌هایشان را گوش می‌کردم که به دخترم گفت:

به مامان بگو برام زن بگیره که من وسط حرفهایش آمدم و گفتم تو هنوز بچه‌ای!

به محض اینکه متوجه شد من حرفهایش را گوش می‌دهم یکدفعه گفت:

مامان گوشی را بگیر می‌خواهم با شما صحبت کنم .بعد شروع به صحبت کردن کرد و گفت:

دعا کن شهید بشوم. من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن و او همیشه در جواب به من می‌گفت

«باشه! نیتم را خالص می‌کنم»

ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت:

«مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد»

وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس شهید می‌شوی.بعد گفت:

جان من! گفتم آره محمدرضا حتما شهید می‌شوی تا این را گفتم یک صدای قهقه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت مامان راضی‌ام ازت.

بهش گفتم حالا خودت را اینقدر لوس نکن. بعد محمدرضا گفت:

«مامان یک چیز بگم دعایم می‌کنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد»

وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی.

گفت: نه! پس همان دعا کن که شهید شوم. بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد.

بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم

این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت.پیکر را که آوردند من نگران این بودم که پیکر بی‌سر باشد و به یاد آن حرفی که گفته بود دعا کن من بی‌سر برگردم افتادم و به خودم می‌گفتم حتما الان بدون سر است.

وقتی صورتش را دیدم ,خیالم راحت شد و در اولین جمله به او گفتم

«محمدرضا چرا با سر آمدی!» در صورتی که وقتی فرماندهان نحوه شهادت محمدرضا را توضیح دادند

فهمیدیم که محمدرضا واقعا بی‌سر بوده و فقط یک لایه صورتش را آورده و همانطوری که خودش می‌خواسته شهید شد

فقط صورتش را برای ما آورده که با دیدن صورتش آرامش بگیریم.

راوی ؛ مادر محترم شهید .