بقیه هم رفتند و برنگشتند (خاطرات شهید همت) به سنگر تکیه زده بودم و داشتم روی خاکها پا میکشیدم. شهید همت اجازه نداده بود بروم عملیات. به عشق عملیات و خط مقدم روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم. حاج همت داشت رد میشد. سلام و احوالپرسی کرد. از من سوال کرد […]
ادامه مطلب