دلنوشته برای شهید محمد هادی ذوالفقاری
دلنوشته برای شهید محمد هادی ذوالفقاری

سلام هادے جان

میدانے باران که مے بارد یاد نگاهت می افتم و نگاهت را که غرقش مے شوم یاد باران…

چه شباهت زیبایی دارید …هر دو می بارید، باران زمین خشک و تر برایش فرقی ندارد

و تو رفیقی سیاه چون من با دیگران برایت فرق ندارد….بارها زیر باران نگاهت تر شده ام همان بارانی که اگر نبود چنان خشک می شدم …..

خودمانیم چه نگاهی داری…..
اصلا نگاهت عطر سیب می دهد و من این روزها سخت محتاج بارانیم که به خاکم بزند….

مے شود بیاے و مرا از خودم بگیرے؟
همان خودے که از تو دورم مے کند را مے گویم….

ساده تر از اینم مے شود گفت هادے زندگی من دلم برایت تنگ شده ..همین