خاطرات شهدا خلبان شهید عباس بابایی ؛ ماجرای پوتین نو

 

خلبان شهید عباس بابایی ؛ ماجرای پوتین نو
خلبان شهید عباس بابایی ؛ ماجرای پوتین نو

 

تیمسار بابایی را در لباس بسیجی در جاهای مختلف دیده بودم و می شناختم .

صبح یکی از روزها که برای ادای فریضه نماز بیدار شدم،

متوجه شخصی شدم که در جلو در آسایشگاه،

در حالی که گوشه ای از پتوی کف آسایشگاه را بر روی خودش کشیده، به خواب رفته است .

با خود گفتم این بنده خدا چرا اینجا خوابیده،

بیشتر که دقت کردم متوجه شدم آن شخص تیمسار بابایی است و چون دیروقت آمده نخواسته ما را بیدار کند .از آسایشگاه که بیرون رفتم پوتینهای تیمسار بابایی توجه من را جلب کرد .

پوتینها با توجه به فرسودگی بیش از حد، مملو از گل و لای بود و مشخص بود تیمسار شب گذشته برای بازدید مواضع پدافندی رفته است . پوتینها را از زمین برداشتم و نگاهی به آن انداختم، با کمال تعجب دریافتم که علاوه بر فرسودگی، کف پوتینها نیز سوراخ است .

با خود اندیشیدم، حتما تیمسار با آن حجب و حیایی که دارند نخواستند تقاضای پوتین نو کنند،

لذا یک جفت پوتین نو از انبار آوردم و به جای پوتینهای کهنه گذاشتم .

تیمسار پس از بجا آوردن نماز و خوردن مقداری صبحانه قصد رفتن داشتند .

از آسایشگاه که بیرون رفتند برای پیدا کردن پوتینهای خودشان سرگردان بودند و آن را پیدا نمی کردند .

جلو رفتم و به ایشان عرض کردم: احتمالا پوتینهای شما را اشتباهی برده اند، شما این پوتینها را به جای آنها بپوشید .ولی ایشان مصر بودند که پوتینهای خودشان را پیدا کنند .

وقتی بنده اصرار ایشان را دیدم مجبور شدم پوتینهای کهنه را برایشان بیاورم . تیمسار پس از اینکه پوتینهای خودشان را پوشیدند، با لبخندی گفتند:حاجی! با این پوتینها احساس راحتی بیشتری می کنم .

از لطف شما ممنونم .

راوی؛حاج آقا صادق پور .