از رفاقت تا هیئت و مسجد با ابراهیم هادی

 

رفاقت با ابراهیم هادی
رفاقت با ابراهیم هادی

 

بار ها میدیدم ابراهیم با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند.

یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کار های خلافش میگفت! اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئتی نرفتم. به ابراهیم گفتم: آقا ابراهیم اینها کی هستن دنبال خودت میاری؟ با تعجب پرسید: چطور؟ چی شده!

گفتم: دیشب این پسر با شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت در مورد امام حسین و مظلومیتش صحبت میکرد و از کار های یزید میگفت.

این سر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میداد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه مرتب فحش های ناجور به یزید میداد!!

ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه تغییر میکنه ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کار های اشتباهش را کنار گذاشت.

او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد چند ماه بعد و در یکی از روز های عید همان پسر را دیدم، بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد. بعد هم گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابراهیم هستم. از خدا خیلی ممنونم من اگر با شما ها آشنا نشده بودم معلوم نبود الآن کجا ها بودم و…

ما هم با تعجب نگاش میکردیم، با بچه ها آمدیم بیرون توی راه به کار های ابراهیم دقت میکردم.

چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش میکرد ، بعد هم به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش می انداخت در دام امام حسین(ع). یاد حدیث پیامبر به امیر المومنین(ع) افتادم که فرمودند:(یا علی، اگر یک نف به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر او میتابد بالاتر است.)

از دیگر کار هایی که در مجموعه ورزش باستانی انجام میشد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر میرفتند و آنجا ورزش میکردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم.

آن شب را فراموش نمیکنم ابراهیم شعر میخواند، دعا میکرد و ورزش میکرد. مدتی بود که ابراهیم در کنار زورخانه مشغول شنای زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند امّا ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلاً به کسی توجه نمیکرد.

پیرمردی بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه میکرد پیش من آمد و ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا این جوان کیه؟ با تعجب گفتم: چطور مگه؟ گفت: ( من که وارد شدن ایشان داشت شنا میرفت، من با تسبیح شنا رفتنش رو شمردم. تا الآن هفت دور تسبیح رفتم یعنی هفتصد تا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الآن حالش بهم میخوره!!) وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلاً احساس خستگی نمیکرد انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم اینکار ها را برای قوی شدن انجام میداد. همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا میکرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن

ابراهیم در همان دوران یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. امّا بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها این کار ها را انجام نداد میگفت: این کار ها عامل غرور اننسان میشه. میگفت: مردم دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی بقیه ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم میشوم در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.

بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و میدید شخصی خسته شده و کم آورده سریع ورزش را عوض میکرد.

امّا بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن، زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از اردتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش میکرد.